محل تبلیغات شما
دوستان فرزماتف بالاخره قرار گذاشتن فردا برن بیرون. نمیدونم چرا اولش وقتی راضی بهم پیام داد و گف فردا قراره برن و ازم پرسید ک منم میام، دلم نبود که برم. صب سر کلاس بودم که دیدم راضیه زنگ میزنه. نتونستم جواب بدم واسه همین پیامش دادم و بهش گفتم ک تا بعد از ظهر خبرشو بهش میدم. اصن دیگ تمام حواس منو برد به سمت اونورااا دلم حسابی واسشون تنگ شده مخصوصن راضیه و نگین و از اونطرفم دوس دارم هر چی زود تر مهناز و زهره رو از نزدیک ببینم.

یاد یاران قدیم نرود از دل تنگ.... چون هوای چمن از یاد اسیران قفس...

نمیدونم ذوق دیدار دوستامو داشته باشم یا به حالت بی حوصلگیم ادامه بدم....

اینم از امروز و امشبمون...

ک ,راضیه ,بدم ,بهش ,نمیدونم ,دلم ,تنگ شده ,شده مخصوصن ,واسشون تنگ ,حسابی واسشون ,دلم حسابی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی روستای پنج پیکر کمبود آب دانستنیهای یک شیعه